واقعا نمیتونم بیکار بشینم ینی تو بیکارترین حالت ممکن هم برنامه ده تا کار میچینم
و همیشه خستم ... همیشه کارام مونده و همیشه درحال کارم...
تو عید میخواستم استراحت کنم . موندم خونه، صبحا بیدار میشدم کسل، زبون روزه، گلهارو آب بده ... پرندههامو غذا بدم ... باهاشون بازی کنم ... به خودم برسم ... دو تا مهمون داشتم اونارو سامون بدم، به خانوادم رسیدگی کنم ... خونه تکونیای که قبل عید نشده بود انجام بدمو طبق برنامه خرد خرد انجام بدم ... افطاری تدارک ببینم ... مهمونم شامم جدای افطار میخواست اونم اکی کنم ... باهاشون برم بیرون حوصلشون سر نره ... باهاشون بازی کنم ... مامان بابام مهمون داشتن برم سریع خونشون که دختر بزرگشون باشه ... دوستام اگه تهرانن باهاشون برم بیرون و هزارتا دنگ و فنگ دیگه که جایی برای غزال و برنامهای که از قبل برای عیدش چیده بود نموند
.
.
.
عیدی که غزال برنامشو چیده بود:
قبل عید خونه تکونی و خرید و کارای عقب افتاده و ... کامل انجام میشد و عید از دوم تا ششم میرفتیم سفر با خانواده (بلیط داشتیم) بعدش میومدم تهران هرروز نصفش عید دیدنی و تهران گردی، بقیشم خوندن حسابداری و دوخت لباس با الگوهای جدیدم (قبل عید همشو خریده بودم با ذوق🥲) و نواختن گیتار بعد دو سال ...
.
.
اما اینجوری نشد
الان تعطیلات تموم شده و من موندمو کلی کار عقب افتاده و روح خسته و خشم از خراب شدن برنامم... همش دارم خودمو سرزنش میکنم بابت چی؟ نمیدونم!
شما جای من باشید چیکار میکنید؟