loading...

دنیای موازی من

Content extracted from http://asalmz.blog.ir/rss/?1744005301

بازدید : 37
جمعه 25 بهمن 1403 زمان : 2:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازدید : 38
چهارشنبه 23 بهمن 1403 زمان : 1:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دنیای موازی من

خانوادم خوشحالن پیششونم

اونجوری که میترسیدم نشد

اومدم خونه، بابام تنها بود احتمال دادم باهام قهر باشه اما سعی کردم اهمیت ندمو انگار که هیچی نشده صمیمی‌باشم!!

پلنم جواب داد بابام صمیمیو گرم باهام روبرو شد نشستیم گپ زدیم راجب کار

بعدش مامانم اومد مامانم کلا مهربونه استرس اونو نداشتم

بعدشو خواهرم اومد ازونم میترسیدم که غر بزنه اما نزدو چیزای خنده دار برام تعریف کرد

الانم میخوام کنار مامان بابام بخوابم مث بچگیام 🤩

بازدید : 37
چهارشنبه 23 بهمن 1403 زمان : 21:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دنیای موازی من

خونم چند روزی ناامنه و مجبورم برم خونه مامان بابام

البته از نظر من امنه چون دلیل ناامنیش قرار نیست تو چند روز یا چند ماه برطرف شه و فرقی نداره برم خونم یا نرم اما اطرافیانم معتقدن باید بری تا آبها از اسیاب بیوفتن!!

در هرصورت انگار میخوام جون بدم خیلی اذیتم نرم خونه خودم ...

من خلوت خودمو میخوام امنیتو ارامش خودمو میخوام فضای شخصی خودمو میخوام دوس ندارم با خانوادم صمیمی‌شم از صمیمی‌شدن متنفرم چرا هیچکس منو درک نمیکنه؟؟؟؟

بازدید : 37
چهارشنبه 23 بهمن 1403 زمان : 18:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دنیای موازی من

مگه میشه ۱۰ تا خانوم تو خیابون که باهمن (انقد شبیه همن مشخصه فامیلن) و دارن از روبرو میان سمتت، همشون باهم یهو نگات کنن؟؟؟

اضطراب شدید میگیرم اینجوری😟

- کلاس حسابداری دارم دلم نمیخواد برم چون اینم بهم اضطراب میده

- مث بچگیام شدم هرجایی میخواستم برم اضطراب میگرفتم انگار قرار بود جون بدم

ولی سعی میکردم هیچکس نفهمه و قوی باشم

بزرگتر که شدم دیگه برام مهم نبود نرم چون کسی نمیگفت چرا میری یا نمیری...

- انقد فشار رومه که میخوام برم سمت اعتیادم تا فشارو نفهمم ... دلم بشدت کافه و دوستامو میخواد !!!

بازدید : 39
دوشنبه 21 بهمن 1403 زمان : 22:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دنیای موازی من

نمیدونم چی بنویسم واقعا

از صبح تا حالا یه اسپرسو خوردم، یه نصف لیوان لته، یه نصف لیوان‌هات چاکلت!!

میل به هیچی ندارم

ده بار دستشویی رفتم بازم حس میکنم دستشویی دارم !!

خدایا منو به راه راست هدایت کن🤲

خدایا به همه مردم ارامش عطا کن🤲

بازدید : 16
يکشنبه 20 بهمن 1403 زمان : 19:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دنیای موازی من

نشستم الکی تو ایستگاه اتوبوس

یه مامان با دختر هشت سالش اومد پرسید این اتوبوس هفت تیرمیره؟ یکم فک کردم گفتم اره (تا حالا سوار اتوبوس اینجا نشدم اصن نمیدونستم از کجا میاد کجا میره)

یکم گذشت گفت چقد دیگه میاد گفتم تازه رفته فک نکنم الان بیاد

یه نگاهی به دخترش کرد

گفتم میتونید با تاکسی برید یک کورسه مستقیم میره

با یه حالت غر و خسته گفت اخه خانوم (دخترش) دلش اتوبوس میخواد!!

یه نگاه به دخترش کردم (اونم داشت منو نگاه میکرد منتظر عکس العملم بود) گفتم خب پس وایسید!!

دختره یکم خجالت کشید مامانش دوباره ازش پرسید با تاکسی بریم؟ ... نشنیدم چی گفتن اما رفتن اونورتر

پنج مین بعد اتوبوس اومد نگاه کردم دیدم سوار شدن😁

بازدید : 13
يکشنبه 20 بهمن 1403 زمان : 18:36
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دنیای موازی من

وقتایی که با خودم درگیرم میرم تو افق محو میشم ...

خوشم نمیاد کسی منو با حال بد ببینه

خوشم نمیاد کسی کمکم کنه

خوشم نمیاد اصلا کسی باشه

میرم تو انزوا

تا ازون پایینا یکم بیام بالا و بعد بیام پیش همه ...

الان اومدم😊 سلام 👻

بازدید : 14
پنجشنبه 17 بهمن 1403 زمان : 15:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دنیای موازی من

صبح قبل اومدن به مغازه داشتم باقالی پاک میکردم (نه به اشپزی نکردنم نه به باقالی پاک کردن!!!) خیلی عصبی بودم اضطرابمم بالا بود همینطوری که داشتم راه‌های جدید برای پاک کردن باقالی پیدا میکردمو رو هر کدوم تست میکردم با خودم گفتم غزال اضطرابتو تنظیم کن شاید حل شد مشکل، اینهمه دکتر گفته مشکل تو اضطرابته باید تنظیمش کنی وگرنه بقیشو خودت بلدی هندل کنی

خلاصه اضطرابه انقد بالا بود خشمو نفرت پشتشم انقد زیاد بود که دلم میخواست بمونه تا ابد بمونه !!

رسیدم مغازه

با خودم : چرا سختش کردی مگه بار اولته؟ صدبار پیش اومده و تو هندل کردی زنگ بزن طرف با ارامش بگو میخوام پارچمو بفرستم بره امروز، گفت پول بگو دیروز یکم زدم باقیشم ته سال میدم الان ندارم، هرچی گفت با ملایمت جواب بده دعوا که نداریم نون و نمک همو خوردیم حالا نساختیم چیزی نشده که

اکی داد زنگ بزن اون یکی برشکار، بگو این مدلو میتونی دراری این برشکارم نتونسته اونم تو ک.و.ن.ش عروسی میشه خلاصه حله

زنگ زدم به طرف دیدم چقد با ملایمت جواب داد گفتم فلانی میخوام پارچمو ببرم گفت نمیخوام گروکشی کنم اما تسویه کن بعد ببر گفتم دیروز پول زدم باقیشم تا عید میدم گفت اخه ... سریع گفتم من پول بخور نیستم برکت نمیکنه گفت باشه عب نداره و قطع کردیم

دیدم فضا مناسبه سریع پیام دادم بهش : اگه خودت میبری بذارم بمونه هم من اذیت نشم هم خیرش به شما برسه هم صورت قشنگی نداره پارچه از پیش برشکار برگرده تصمیم با شما!

زنگ زد راجب نمونم سوال کرد (ینی باشه میبرم👻) بعدم گفت فلان مدل جوابه ببرم واست ...

خلاصه مشکل این سه چهار روزم اینطوری حل شد🤩

میدونید چیه مشکل اصلی اضطرابه مشکل اصلی احساس خفه شده پشتشه همه اینارو صدبار با دکترم کار کردم اما روان لعنتی خیلی چموشه افسار گسیختس!!!

فقط کافیه ببینیش متوجهش باشی تا اروم شه اما دیدنشم سخته اونم واسه امثال من ...

تو یه پست اینستا دیشب دیدم قرص منیزیم برای کاهش اضطراب و عملکرد بدن خیلی عالیه امروز صبح یه دونه خورده بودم😉

برچسب ها
بازدید : 17
پنجشنبه 17 بهمن 1403 زمان : 10:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دنیای موازی من

دو روزه اضطراب شدید دارم انقد که نصف شب از خواب میپرم و افکار این موضوع خوابمو میپرونه قضیه همون برشکارمه که باهاش دعوام شد

نمیدونم چیکار کنم شب عیده تایم نیست وانت بگیرم پارچرو ببرم؟ کجا ببرم؟ اون یکی برشکار پررو نشه؟ اون یکی دیگه اگه نتونه این الگورو دراره چی؟ اگه اینی که باهاش دعوام شده لج کنه نذاره پارچه‌هامو ببرم چی؟

خسته ام خیلی خسته☹️

بازدید : 18
پنجشنبه 17 بهمن 1403 زمان : 2:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دنیای موازی من

یه سریا ظاهرا دل سنگن بی احساسن پررو و قلدرن

اما همینا هم دلشون میشکنه اما بی صدا، تو خودشون. همچنان ظاهرشون قلدره چون عادت کردن نشون ندن دلشون شکسته

اینا گناه دارن خیلی طفلکی و تنهان☹️

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 4
  • بازدید کننده امروز : 5
  • باردید دیروز : 13
  • بازدید کننده دیروز : 14
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 63
  • بازدید سال : 3281
  • بازدید کلی : 3281
  • کدهای اختصاصی